کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

کودک کنجکاو

کیمیاجون تو یکی از همان کودکان کنجکاوی هستی که برای هرچه که می بینی سوال میکنی این چیه ؟ وباپاسخ هیچکس قا نع نمیشی غیراز مامان وتو با تشویقی که از طرف همه وخوب گوش کردن به حرفهایت ادامه میدهی از کجا آمده ؟ برای چی چرا؟ وخدا میداند که در مدرسه چقدر سوال وجواب .................... واین برای ذهن تو بسیار مفید است پس بهتره که در این سن کودکانمان را در پرسشهایشان یاری کرده وبا صبر وحوصله پاسخکو باشیم ...
29 تير 1390

دعاکردن

کیمیاجون  وقتی میری حرم امام رضا دعا میکنی وما ازت میپرسیم کجا رفتی  میگی  حلم    وقتی میپرسیم جی گفتی  میگی   دآ    آمین درست مثل همین عکست خدا انشاالله با دستای کوجک   تو که دعا میکنه حاجت بزرگ همه مسامونارو براورده کنه     ...
22 تير 1390

کشتی گرفتن کیمیا

دو روز پیش با عمه معصومه اومدیم خونه باباحاج شما کیمیاخانم که   تو خانم خوشگله از بس شیطونی   کردی وبالا وپایین پریدی که نگو ونپرس وبعداز اونم که با آجی فاطمه کشتی گرفتی واز بس همه مون   می خندیدیم که آحی هم ازشدت خنده کشتی رو به تو واگذار کرد وتو اونو ضربه فنی کردی وهمه مون   مگفتیم که تو دختر دانشجو از یک بچه 3 ساله خوردی.................   کیمیاجون شما تو این سن کمی تا قسمتی  لجباز تشریف دارین وهرچه می بینی باید بدست بیاری واین   جالب نیست خانمی ..وگاهی حریفت نمیشیم وباید همه مون سعی کنیم باتوجه به این که تنها نوه   خانواده مامان هستی لوس بار نیای وکمی خانم تر بشی باشه خانمی....
21 تير 1390

بخواب آرام دخترم

آسوده بخواب دخترم که فرشتگان وملائک راگفته ام در وقت خوابت از تو دور شوند تا ترنم لطیف شان تو را بیدار نکند وپروانه های باغ را سپرده ام تا هنگامی که تو در خوابی از این گل به آن گل پرنکشند زیراتو آن قدر حساس ولطیفی که صدای بال ملائک را خواهی شنید وبیدار خواهی شد ...
21 تير 1390

نازنین گل ما

  خوب شما که اومدین وبه ما سر زدین از نظر دادن دریغ نکنید دیگه......   .       عجب نگاه نافذی...........................     وچه فیگور قشنگی......................     وچه چهره ی معصومانه ای.......... ...
13 تير 1390

مدرسه های قدیم چه زیبا بودند

مدرسه های قدیم یادش بخیر بخاری ذغال سنگی   میز ونیمکت چوبی خط کشای آهنی  لباسامون جنسش از پارچه ای بنام ارمک ورنگ تیره  ویقه های لباسامون ازجنس پلاستیک گه گاهی گردنمونو اذیت میکردودفترای مشقامون کاهی بود پاک کن هایی دورنگ وچاشتمون سنجد بود وشکلاتی بنام قانفوت چه حالی میکردیم وقتی 2ریال میگرفتیم و1ریال سنجد که تقریبا نیم کیلو میشد وبا دوستامون می خوردیم دلامون خیلی بهم مهربون بودشبا باید با قلم فرانسه خط تحریری مینوشتیم وبا خشک کن خشک میکردیم وای....دوات مون لیقه داشت... معلم کلاس اولمون که خدابیامرزش دفتر مشقامونو خط میزد وما کلی کیف میکردیم که یک خطی با دستای مهربونش کشیده وشب به بزرگترا نشون میدادیم وحالا معلما اگه خطی ...
13 تير 1390